محل تبلیغات شما

ابوعلی بغدادی می گوید:

در بخارا بودم. کسی به من ده عدد شمش طلا داد و گفت: وقتی که به بغداد رسیدی، به حسین بن روح تسلیم کن تا خدمت حضرت تقدیم دارد.

من به سفر پرداختم و از رود آمویه که می گذشتم، شمشی از آنها گم شد و من نفهمیدم. به بغداد که رسیدم، شمشها را شمردم و یکی را گمشده دیدم. شمشی خریدم و آن را کشیدم و به آنها افزودم و به خدمت جناب حسین بن روح نایب خاص امام زمان علیه السلام رسیدم و همه طلاها را تحویل دادم.

حسین گفت: شمشی که خودت خریده ای بردار و بدان اشاره کرد. سپس گفت: شمشی که گم کرده بودی به ما رسید و آن و به من نشان داد.

من نگاه کردم، دیدم درست همان شمشی است که هنگام گذشتن از رود آمویه گم شد.

ولادت امام محمد باقر(ع)

حکایت میرزا محمدحسین نائینی

مشکل علمی خود را از قائم ما بپرس!

شمشی ,حسین ,گم ,آمویه ,بغداد ,بن ,و به ,به من ,بن روح ,حسین بن ,شمشی که

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پارادایم